اینک نوجوانى واله و شیداى در محبت ، و زن جوانى سوخته و بى طاقت شده از عشق آن جوان ، در یکجا جمعند، در جایى که غیر آن دو کسى نیست ، یک طرف عزیزه مصر است که عشق به یوسف رگ قلبش را به پاره شدن تهدید مى کند، و هم اکنون مى خواهد او را از خود او منصرف و به سوى خودش متوجّه سازد، و به همین منظور درها را بسته و به عزّت و سلطنتى که دارد اعتماد نموده ، با لحنى آمرانه ((هیت لک )) او را به سوى خود مى خواند تا قاهریت و بزرگى خود را نسبت به او حفظ نموده به انجام فرمانش مجبور سازد.
یک طرف دیگر این خلوتگاه ، یوسف ایستاده که محبت به پروردگارش او را مستغرق در خود ساخته و دلش را صاف و خالص نموده ، بطورى که در آن ، جایى براى هیچ چیز جز محبوبش باقى نگذارده . آرى ، او هم اکنون با همه این شرایط با خداى خود در خلوت است ، و غرق در مشاهده جمال و جلال خداست ، تمامى اسباب ظاهرى - که به ظاهر سببند - از نظر او افتاده و بر خلاف آنچه عزیزه مصر فکر مى کند کمترین توجّه و خضوع و اعتماد به آن اسباب ندارد.
اما عزیزه با همه اطمینانى که به خود داشت و با اینکه هیچ انتظارى نداشت ، در پاسخ خود جمله اى را از یوسف دریافت کرد که یکباره او را در عشقش شکست داد.
توحید خالص یوسف (علیه السلام ) که از پاسخ او درمقابل درخواست همسر عزیز (معاذالله ربى احسن مثواى ) نمایان است
یوسف در جوابش تهدید نکرد و نگفت من از عزیز مى ترسم ، و یا به عزیز خیانت روا نمى دارم ، و یا من از خاندان نبوّت و طهارتم ، و یا عفت و عصمت من ، مانع از فحشاى من است . نگفت من از عذاب خدا مى ترسم و یا ثواب خدا را امید مى دارم .
و اگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى و اعتماد داشت طبعا در چنین موقعیت خطرناکى از آن اسم مى برد، ولى مى بینیم که به غیر از ((معاذ اللّه )) چیز دیگرى نگفت ، و به غیر از عروه الوثقاى توحید به چیز دیگرى تمسک نجست .
پس معلوم مى شود در دل او جز پروردگارش احدى نبوده و دیدگانش جز به سوى او نمى نگریسته .
و این همان توحید خالصى است که محبت الهى وى را بدان راهنمایى نموده ، و یاد تمامى اسباب و حتى یاد خودش را هم از دلش بیرون افکنده ، زیرا اگر انیّت خود را فراموش نکرده بود مى گفت : ((من از تو پناه مى برم به خدا)) و یا عبارت دیگرى نظیر آن ، بلکه گفت : ((معاذ اللّه )). و چقدر فرق است بین این گفتار و گفتار مریم که وقتى روح در برابرش به صورت بشرى ایستاد و مجسم شد گفت : ((انى اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا )).
خواهى گفت : اگر یاد خود را هم فراموش کرده بود چرا بعد از معاذ اللّه گفت : ((انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون )) و از خودش سخن گفت ؟ در جواب مى گوییم : پاسخ یوسف همان کلمه ((معاذ اللّه )) بود و اما این کلام که بعد آورد بدین منظور بود که توحیدى را که ((معاذ اللّه )) افاده کرد توضیح دهد و روشنش سازد، او خواست بگوید: اینکه مى بینیم تو در پذیرائى من نهایت درجه سعى را دارى با اینکه به ظاهر سفارش عزیز بود که گفت : ((اکرمى مثویه )) و لیکن من آن را کار خداى خود و یکى از احسانهاى او مى دانم . پس در حقیقت پروردگار من است که از من به احترام پذیرایى مى کند، هر چند به تو نسبت داده مى شود، و چون چنین است واجب است که من به او پناهنده شوم ، و به همو پناهنده مى شوم ، چون اجابت خواسته تو و ارتکاب این معصیت ظلم است و ظالمان رستگار نمى شوند، پس هیچ راهى براى ارتکاب چنین گناهى نیست .
نکاتى که یوسف علیه السلام در جمله (انه ربى احسن مثواى ) افاده کرده است
یوسف (علیه السّلام ) در جمله ((انه ربى احسن مثواى )) چند نکته را افاده کرد: اول اینکه او داراى توحید است و به کیش بت پرستى اعتقاد ندارد، و از آنان که به جاى خدا ارباب دیگرى اتخاذ مى کنند و تدبیر عالم را به آنها نسبت مى دهند نیست ، بلکه معتقد است که جز خداى تعالى رب دیگرى وجود ندارد.
دوم اینکه او از آنانکه به زبان خدا را یکتا دانسته و لیکن عملا به او شرک مى ورزند نیست و اسباب ظاهرى را مستقل در تاءثیر نمى داند، بلکه معتقد است هر سببى در تاءثیر خود محتاج به اذن خداست ،و هر اثر جمیلى که براى هر سببى از اسباب باشد در حقیقت فعل خداى سبحان است ، او همسر عزیز را در اینکه از وى به بهترین وجهى پذیرایى کرده مستقل نمى داند، پس عزیز و همسرش به عنوان رب که متولى امور وى شده باشند نیستند، بلکه خداى سبحان است که این دو را وادار ساخته تا او را گرامى بدارند، پس خداى سبحان او را گرامى داشته ، و اوست که متولى امور است ، و او در شداید باید به خدا پناهنده گردد.
سوم اینکه اگر در آنچه همسر عزیز بدان دعوتش میکند پناه به خدا مى برد براى این است که این عمل ظلم است و ظالمان رستگار نمى شوند، و به سوى سعادت خویش هدایت نگشته در برابر پروردگارشان ایمن نمى گردند همچنانکه قرآن از جد یوسف ، حضرت ابراهیم حکایت کرده که گفت : ((الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون )).
چهارم اینکه او مربوب یعنى مملوک و در تحت تربیت رب خویش ، خداى سبحان است ، و خود مالک چیزى از نفع و ضرر خویش نیست مگر آنچه را که خدا براى او خواسته باشد، و یا خدا دوست داشته باشد که او انجامش دهد، و به همین جهت در پاسخ پیشنهاد او با لفظ صریح خواسته او را رد نکرد، و با گفتن ((معاذ اللّه )) بطور کنایه جواب داد. نگفت : من چنین کارى نمى کنم ، و یا چنین گناهى مرتکب نمى شوم ، و یا به خدا پناه مى برم از شر تو و یا امثال آن ، چون اگر چنین مى گفت براى خود حول و قوه اى اثبات کرده بود که خود بوى شرک و جهالت را دارد، تنها در جمله ((انه ربى احسن مثواى )) از خود یادى کرد، و این عیب نداشت ، زیرا در مقام اثبات مربوبیت خود و تاءکید ذلت و حاجت خود بود.
و عینا به همین علّت به جاى ((اکرام )) کلمه ((احسان )) را به کار برد، با اینکه عزیز گفته بود: ((اکرمى مثویه )) او گفت : ((انه احسن مثواى )) چون در اکرام ، معناى احترام و شخصیت و عظمت نهفته است .
نراع بین حب الهى و عشق حیوانى و چیره شدن حب الهى در یوسف (ع )
و کوتاه سخن ، هر چند واقعه یوسف و همسر عزیز یک اتفاق خارجى بوده که میان آن دو واقع شده ، ولى در حقیقت کشمکشى است که میان ((حب )) و ((هیمان )) الهى و میان عشق و دلدادگى حیوانى اتفاق افتاده ، و این دو نوع عشق بر سر یوسف با هم مشاجره کرده اند، هر یک از این دو طرف سعى مى کرده یوسف را به سوى خود بکشاند و چون ((کلمة اللّه )) علیا و فوق هر کلمه اى است لا جرم برد با او شده و یوسف سرانجام دستخوش جذبه اى آسمانى و الهى گشته ، محبت الهى از او دفاع کرده است : ((و اللّه غالب على امره )).پس جمله ((و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه )) دلالت مى کند بر اصل مراوده ، و آوردن وصف ((فى بیتها)) براى دلالت بر این معنا است که همه اوضاع و احوال علیه یوسف و به نفع همسر عزیز جریان داشته و کار بر یوسف بسیار شدید بوده ، و همچنین جمله ((و غلقت الابواب ))، چون این تعبیر (باب تفعیل ) مبالغه را مى رساند. و مخصوصا با اینکه مفعول آن را (الابواب ) با الف و لام و جمع آورده و جمع داراى الف و لام خود استغراق را مى رساند، و نیز تعبیر به هیت لک که امرى است که معمولا از سوالى بعید به منظور اعمال مولویت و آقایى صادر مى شود، و به این نیز اشاره دارد که همسر عزیز کار را از ناحیه خود تمام مى دانسته و جز اقبال و پذیرفتن یوسف انتظار دیگرى نداشته ، و نیز به نظر او علل و اسباب از ناحیه یوسف هم تمام بوده .
چیزى که هست خداى تعالى نزدیک تر از یوسف است به خود او و همچنین از عزیزه ، همسر عزیز، ((و للّه العزه جمیعا)).
مراد یوسف از رب در جمله خداى (انه ربى احسن مثواى ) تعالى است
و اینکه فرموده : ((قال معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى ...)) جوابیست که یوسف به عزیزه مصر داد، و در مقابل درخواست او پناه به خدا برد و گفت : پناه مى برم به خدا پناه بردنى از آنچه تو مرا بدان دعوت مى کنى ، زیرا او پروردگار من است ، متولى امور من است ، او چنین منزل و ماوایى روزیم کرد، و مرا خوشبخت و رستگار ساخته ، و اگر من هم از اینگونه ظلم ها مرتکب شده بودم از تحت ولایت او بیرون شده ، از رستگارى دور مى شدم .
یوسف در این گفتار خود ادب عبودیت را به تمام معنا رعایت نموده ، و همانطور که قبلا هم اشاره کردیم اول اسم جلاله را آورد و پس از آن صفت ربوبیّت را، تا دلالت کند بر اینکه او عبدى است که عبادت نمى کند مگر یک رب را و این یکتاپرستى آئین پدرانش ابراهیم ، اسحاق و یعقوب بوده .
درباره وب
فال حافظ
رتبه الکسا
ویژه اسلایدتم
لینک دوستان
برچسبها وب
رهبر علما (3)
تفسیر (2)
جبهه ملی (1)
رهبر تحصیل (1)
بمب اتم دفاع (1)
بنی صدر انتخابات (1)
بنی صدر خیانت (1)
رهبر مدیریت (1)
رهبری مسیحیان (1)
علما کالای خارجی (1)
مستضعف استکبار (1)
نظریات انقلاب1 (1)
نهضت آزادی (1)
ساعت
تاریخ : پنج شنبه 90/8/12 | 5:23 عصر | نویسنده : saaleh110 | نظرات ()
آخرین مطالب
جستجو
ذکر ایام هفته
ربات مترجم
آرشیو مطالب
حامیان اسلایدتم
امکانات وب
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 145882