سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنی صدر و خیانتها***

ابوالحسن بنی صدر فرزند آیت الله سید نصرالله بنی صدر از علمای همدان بود. وی پس از اتمام تحصیلات در دوره لیسانس به مدت 4 سال در موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، که مدیریت آن را احسان نراقی بر عهده داشت، مشغول به کار شد. بنی صدر پس از واقعه 15 خرداد 42 به فرانسه سفر می کند و تحصیلات خود را در رشته اقتصاد آغاز می‌کند و همزمان به فعالیت‌ها‌ی سیاسی نیز می‌پردازد. به طوری که در اولین کنگره جبهه ملی اروپا که بعدها به جبهه ملی سوم مشهور شد، به عنوان نماینده دانشگاه تهران شرکت می‌کند. ‌

در 12 بهمن 1357"پرواز انقلاب" در میان استقبال گسترده مردم انقلابی ایران به زمین می نشیند. یکی از بلیطهای این هواپیمای ایرفرانس به نام ابوالحسن بنی صدر صادر شده است. بنی صدر همراه با جمع زیادی وارد ایران می شود. وی هرچند در ترکیب اولیه شورای انقلاب حضور ندارد، اما با تشکیل دولت موقت و انتقال چند عضو شورا به دولت و ارتش، به همراه آقایان حبیبی، سحابی، شیبانی و قطب زاده به عنوان عضو شورای انقلاب انتخاب می گردد. ‌

فعالیت پرحجم و عجیب بنی صدر در سال اول پس از پیروزی انقلاب، او را به عنوان یک نیروی انقلابی و وفادار به امام خمینی(ره) در افکار عمومی معرفی می کند. مناظره با نیروهای مارکسیست، سخنرانی‌های پی در پی در اجتماعات، دفاع از ایده اقتصاد اسلامی و بالاخره انتشار روزنامه "انقلاب اسلامی" به صاحب امتیازی و مدیرمسئولی او در 30 خرداد 1358 این چهره ناشناخته را به یکی از فعالان شناخته شده انقلاب تبدیل می نماید. ‌

 

 

نفاق بنی صدر

بنی صدر روی آن نفاقی که داشت چهره و وجهه عمومی اش بیش از دیگران بود. فردی بود که همراه امام آمده بود، فردی بود که جزء شورای انقلاب بود، فردی بود که با مارکسیستها مصاحبه کرده بود و با آنها مخالف بود. با منافقین بد بود، منافقین هم به او بد می گفتند. نفاق او جوری شده بود که کسی نمی توانست باطنش را بشناسد.

 

**این فرد آن قدر نفاق به خرج داده بود که در طول این یکسال کار اجرایی قبول نکرده بود که چهره واقعی خودش را نشان بدهد، فقط سخنرانی و مصاحبه کرده بود به اکثر شهرها و بخشهای ایران رفته و مردم را به خودش متوجه کرده بود.

 

**حتی وقتی که شورای انقلاب با بازرگان دعوا و اختلاف داشت امام گفت: خوب بنی صدر را بیاورید و نخست وزیر بشود. بازرگان برود و بنی صدر بیاید. آمدند و به بنی صدر گفتند: تو بیا نخست وزیر بشو

 

**از علمای شهرستانها هم یک

رای گیری کردیم، این رایها که جمع شد ما دیدیم صدای هشتاد آراء علمای ایران مال بنی صدر است. در خود شورای مرکزی که رای گیری کردیم بیست و سه نفر بودند، خود مرحوم بهشتی هم بود،

یک رای جلال الدین فارسی آورد که آقای بهشتی داده بود، و سه تا رای حبیبی آورد. بقیه آرا یعنی نوزده رای برای بنی صدر بود که انتخاب شد. در این موقع برادرانی که با او کار کرده بود مثل شهید بهشتی و آقای خامنه ای و آقای هاشمی و اینها و به طور کلی حزب مخالف بودند.

 

کاندیدای روحانیت شهید بهشتی بود**

شهید محلاتی:

البته ما از قبل کاندیدای خودمان مرحوم شهید بهشتی بود، کاندیدای جامعه روحانیت مرحوم شهید بهشتی بود. رفتیم خدمت امام عرض کردیم و امام قبول نکردند، فرمودند روحانی نباید باشد، وقتی که مرحوم شهید بهشتی را امام قبول نکرد آمدیم بین اینها به بنی صدر رای دادیم.

 

تبلغ غلط از بنی صدر عامل محبوبت او**

 

 

 

سه نفر از طرف حزب آمدند آنجا در جلسه جامعه روحانیت از برای روشنگری. یادم است که محمود کاشانی و آقای صادق اسلامی بود و آقای عسگر اولادی، یک شب آمدند و گفتند که ما می خواهیم چهره بنی صدر را نشان بدهیم. اینها آمدند در اثر افراطی که در پیشنهادشان کردند جامعه حرفهای اینها را نپذیرفت. اینها حرفها را بین خودشان تقسیم کرده بودند، یکی قرار شد جامعه را موعظه کند یکی قرار شد به بنی صدر بد بگوید، یکی قرار شد خوبیهای جلال را بگوید. این وظیفه را بین خودشان تقسیم کرده بودند. آقای عسگر اولادی چهره ای است که همه او را می شناسند، ایشان شروع کرد تجلیل از روحانیت کردن و خیلی خوب صحبت کرد. محمود کاشانی که قرار بود انتقادات به بنی صدر را مطرح کند جوری گفت که برای ما مسموع نبود. گفت که او اصلا به خدا معتقد نیست، و اسلام را قبول ندارد. خوب این حرف در آن موقع بود، حالا اگر بود، در موقعیت فعلی پذیرفته می شد او گفت که بنی صدر اصلا به خدا معتقد نیست و جدیدالاسلام است. حرفهای ایشان جوری بود که چهره مجلس عوض و دگرگون شد و از او قبول نکردند، ایشان به هر صورت رای گرفتند. برادرانی هم که با انتخاب ما مخالف بودند قبلا چهره او را برای ما کاملا مشخص نکرده بودند و موقع انتخابات این حرفها را می زدند، موقع انتخابات هم دیکر پذیرفته نبود و ما هیج نتوانستیم قانع بشویم.

 

رأی جامعه مدرسین بنی صدر بود**

از مدرسین رای گرفتند و

بنی صدر رای آورد، با یک رای اضافی و آقای مکارم همان وقت به خبرنگاران نظر جامعه مدرسین را گفت و ما هم رفتیم یک اعلامیه دادیم. مجددا وقتی برگشتیم تهران فردا صبح که جلسه تشکیل شد ما گزارش ملاقاتمان را با امام و ملاقاتمان را با مدرسین به جامعه دادیم. مرحوم شهید بهشتی بود، آقای هاشمی بود، بلافاصله یادم است که مرحوم شهید بهشتی رفت از دفتر جامعه روحانیت به قم تلفن کرد و بلند شدند رفتند قم و دو مرتبه جلسه مدرسین را در قم تشکیل دادند و رای اینها را برگرداندند و دو مرتبه جلال را معرفی کردند. ولی ما اعلامیه مان را داده بودیم و نظر خودمان را اعلام کرده بودیم.

 

روحانیت از بنی صدر تعهد خدمت می گیرد**

روحانیت هم که اکثرا با او بودند و ما از نظر شرعی از ایشان تعهد گرفته بودیم، حتی شب آخر در مسجد به ایشان گفتم: بدان اگر منحرف بشوی اولین کسانی که مقابلت خواهند ایستاد - اگر امام اجازه بدهد - ما خواهیم بود، ما سیاستمدار نیستیم، اما اگر ببینیم کسی در جاده اسلام است خدمتگزار او هستیم و منحرف هم که بشود با او مقابله خواهیم کرد.

 

جامعه مدرسین حبیبی را معرفی می کند**

البته در این خلال اشکالی در کاندید بودند جلال پیدا شد از نظر قانون اساسی. قانون اساسی می گوید: باید رئیس جمهور ایرانی الاصل باشد و چون پدر جلال طبق شناسنامه اش افغانی بود روی این جهت ایراد گرفتند و پرونده را از اداره آمار خراسان آوردند و امام دیدند و گفتند که ایشان نمی توانند کاندیدای ریاست جمهوری بشود. این قضیه هم کمک کرد جلال از صحنه رفت کنار. شب رفتیم جلسه کردیم در بین جامعه مدرسین و چند نفر از روحانیت مبارز، من بودم و یکی دو نفر دیگر. مرحوم شهید بهشتی بود، آقای هاشمی از حزب بود ما و آقای انواری و آقای موسوی خوئینی ها - که نمی دانم در همان جلسه بود یا بعدا در منزل امام بود - مرحوم آیت بود و چند نفر دیگر. توی جامعه مدرسین جلسه تشکیل شد که چه بکنیم و باز نظر آقایان این بود که بروند نظر امام را جلب کنند که امام موافقت کند با کاندیدا شدن جلال. از آنجا مرحوم شهید بهشتی، آقای هاشمی، آقای موسوی خوئینی ها و بنده رفتیم برای دیدار امام - امام منزل مرحوم اشراقی بودند - رفتیم آنجا. حاج احمد آقا گفتند که امام قلبشان ناراحت است و حال ملاقات ندارند و بالاخره رفقا اصرار کردند و امام تشریف آوردند پایین تا نشستند و من رفتم چند کلمه صحبت کنم فرمودند که قلبم درد می کند. ما دیگر هیچی نگفتیم بلند شدیم دست ایشان را بوسیدیم و با آقای انواری و آقای موسوی خوئینی ها آمدیم بیرون. ولی آقای هاشمی و آقای بهشتی پیش ایشان ماندند با حاج احمد آقا، و با امام مذاکره کرده بودند که امام فرموده بودند: بحث نکنید، نمی شود، و لذا مایوس برگشتند. آن شب در قم در منزل حاج احمد آقا بودیم، تا پاسی از نیمه شب جلسه داشتیم که چه بکنیم. بالاخره در آن جلسه قرار شد برای اینکه انتخابات هم شوری داشته باشد فعلا بهترین فردی که می تواند رقیب باشد، حبیبی است و در همان جلسه بنا شد روی حبیبی تبلیغ بشود. جامعه روحانیت بنی صدر را اعلام کرده بودند، فردا صبح جامعه مدرسین تشکیل شد و دکتر حبیبی را معرفی کرد.

شاید علت ناراحتی قلب امام شب انتخابات طلاع از آینده بود و چرا علما درست انتخاب نکردند.**

 

ما یک روز دیگر قم بودیم و آمدیم تهران که معلوم شد همان شب امام حالش بهم خورد و امام را آوردند تهران در بیمارستان قلب بستری کردند، آن هم تاریخچه ای دارد. مردم چقدر ضجه می کشیدند، گریه می کردند، چه نذرها می کردند. صبح من آمدم جلوی بیمارستان برای مردم صحبت کنم، زن و مرد زار زار گریه می کردند و می گفتند: خدایا جان ما را بگیر و به جان امام بیفزا. الحمدلله خطر از ایشان رفع شد و با همان حالت کسالت و بیماری قلب برای انتخابات ریاست جمهوری پیام دادند. این پیام هم شفابخش قلبهای ملت بود و هم محیط را آماده کرد برای انتخابات. فرمودند: در انتخابات شرکت بکنید و دستور دادند بر اینکه هر کس که انتخاب شد دیگران با او همکاری بکنند. امام می خواستند ریشه اختلافات از بین برود. یک تکه تاریخی اینجا برای من نقل شده که من اینجا برایتان می گویم شاید در تاریخ بماند، امام حاج احمد آقا را خواسته بودند و بعضی از افراد دیگر مثل آقای صانعی و اینها هم ظاهرا بوده اند، فرموده بودند: اگر من اینجا طوری شدم شما اعلام نکنید تا اینکه انتخابات ریاست جمهوری انجام بشود.

در جایی که بنی صدر توانست رأی اول را در انتخابات ریاست جمهوری بدست آورد، حکم او را در بیمارستان تنفیذ کرد و در عین حال به او تذکر داد تا ما بین قبل و بعد از ریاست جمهوری، در اخلاق روحی اش تفاوتی ایجاد نشود. در هنگامی که بنی صدر، حجت الاسلام سید احمد خمینی را برای پست

نخست وزیری برگزید، با این مسأله مخالفت کرد

 

 

همه نامزدها توافق کردند هرکه انتخاب شد کمکش کنند**

دکتر حبیبی بود، بنی صدر بود، قطب زاده بود، همه آنها بودند، آخر شب بالاخره قرار شد اعلامیه بدهند. یک اعلامیه خود بنی صدر نوشت و همه شان امضا کردند، حبیبی امضا کرد، بنی صدر امضا کرد و قطب زاده امضا کرد و هم داریوش فروهر، اینها همه کاندیدا بودند. صادق طباطبایی کاندیدا بود، تلفنی ازش امضا گرفتند، البته مدنی و اینها نبودند، قرار شد به آن کاندیداهای دیگر هم ابلاغ بکنند برای اینکه اطلاعیه بدهند که هر کس انتخاب شد ما با او همکاری می کنیم. ساعت یک ربع به دوازده مرحوم باهنر متن اعلامیه را برای رادیو خواند، رادیو هم شب و هم صبح این مطلب را اعلام کرد و چقدر مردم را این اعلامیه خشنود کرد. الحمدالله اختلاف پیدا نشد و همه مردم هم در انتخابات شرکت کردند و انتخابات ریاست جمهوری انجام شد

 

بنی صدر به دنبال گرفتن مجلس**

انتخابات ریاست جمهوری که انجام شد بنی صدر خیلی مغرور شد، در انتخابات

یازده میلیون رأی آورده بود از همان وقت تصمیم گرفت بر اینکه مخالفین خودش را سرکوب کند، این هدفش بود.

اول برنامه‌ای که شروع کرد، در فکر این افتاد که یک کنگره‌ای به وجود بیاورد و از تمام نماینده‌های مردم دعوت بکند، توی هر مسجد یا توی هر ارگانی بنشینند رأی گیری بکنند دو سه نفر را انتخاب کنند بفرستند برای آن کنگره. در خط این بود که این کنگره را دعوت کند برای انتخابات و کاندیدا معین کند که بعد از ریاست جمهوری، مجلس را هم قبضه کند، منتهی به اسم انتخابات دعوت نکرد به اسم مطالعه در مسائل فرهنگی و اقتصادی و مسائل اجتماعی و سیاسی. ما گفتیم که چه باید بکنیم به ایشان پیشنهاد کردیم که شما این کار را اختیارش را بده به دست جامعه روحانیت، گفت: حاضرم که جامعه روحانیت این کنگره را اداره کند

بالاخره ما آمدیم و جلسه جامعه روحانیت را تشکیل دادیم و شاید پنجاه یا شصت نفر بودند، همه این آقایان هم بودند آقای بهشتی، آقای هاشمی هم بودند که رأی گیری کردیم پیشنهاد اینکه جامعه روحانیت کنگره را اداره کند رد شد با یکی دو تا رأی کم.

 

خیانت بنی صدر**

دوازده سال پس از تهاجم ارتش بعث به خاک جمهوری اسلامی ایران؛ یعنی در سال هزار و سیصد و هفتاد و یک بنی صدر در شهر برلین در خانه فرهنگ ملت ها در پاسخ به سئوالی گفت: « در سال پنجاه و نه این من بودم که به نیروهای کرد به کومله ها و دموکرات پیغام دادم که اسلحه را بر زمین نگذارند!» 1.

جنگ کومله و دموکرات در کردستان جنگ با جمهوری اسلامی ایران و جنگ با ملت مسلمان ایران بود. جنگ با اسلام و انقلاب اسلامی بود. این حمایت از گروهک های ضدانقلاب درست در آستانه شروع جنگ تحمیلی به وقوع می پیوست. در روزهایی که فرماندهان سپاه و افرادی چون شهید صیاد شیرازی به وی متذکر می شدند: آتش فتنه ای در منطقه در حال وقوع است وعراق آماده ی نبردی نابرابر با جمهوری اسلامی ایران می شود و بنی صدر توجهی نمی کرد.

شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: « قبل از جنگ برادران سپاه در مناطق غرب و جنوب به دفعات مکرر اخطار می کردند: عراق چند ماهی است که نیروهایش را در مرز جا به جا کرده است؛ اما هر بار که ما این مطالب را می گفتیم بنی صدر و عوامل دست نشانده او در ارتش می گفتند: چنین چیزی امکان ندارد. عراق غلط می کند به ایران حمله کند!» 2

همه ی این حرف ها و نگاه برای همکاری با دشمن بود. این خیانت را در مبحث خرمشهر بهتر می توان دید.

مقام معظم رهبری می فرمایند: « من قبل از سقوط خرمشهر پیشنهاد کردم که ما یک واحد منظم به خرمشهر بفرستیم که راه ما بین خرمشهر ـ شلمچه را ببندند و نگذارند دشمن را که مرتبا به وسیله ی نیروهای ما رانده می شد و تا شلمچه پس می نشست بازگردد. بنی صدر نه تنها این حرف را نشنیده می گرفت بلکه تحت تاثیر اظهارنظرهای چند نفری که دوروبرش بودند مسخره هم می کرد.» 3

شهید همت می گوید: با شروع جنگ بنی صدر این تز را مطرح کرد که « ما زمین می دهیم و زمان می گیریم.» 4

بنی صدر و پادوهای تبلیغاتی لیبرالیزم منحط برای فریب افکار عمومی اجرای شگرد « جنگ به شیوه اشکانیان» را با شعار « فدا کردن زمین در قبال گرفتن زمان جهت تجدید قوا» مطرح می کردند. همین مساله مشخص می کند که قبل از جنگ و پس از آن در داخل توطئه هایی برای سرگرم سازی ما و فرصت دادن به دشمن بعثی برای تجاوز هر چه بیشتر در کار بوده است.

مقام معظم رهبری در این خصوص می فرمایند: « به او (بنی صدر) القا شده بود که ما زمین می دهیم و زمان می گیریم. به این معنا که طولانی شدن مدت به سود ما و به زیان دشمن است. پس برای این که مقداری خودمان را پیش ببریم و آماده بشویم اگر زمین هم دادیم دادیم ! غافل از این که در آن روزها هم زمین و هم زمان هر دو را داشتیم از دست می دادیم: چون زمان هم واقعا به نفع ما نبود و هر چه می گذشت دشمن مستقرتر و در زمین فرو رفته تر می شد و دفاع خود را قوی تر می کرد. بنابراین اینطور نبود که او می گفت. ولی به هر حال این فکر در آبادان در ذهن بنی صدر بود و خدا رحم کرد که آن فرمان امام در امر شکستن حصر آبادان صادر شد والا اگر امام نبود این ها کوتاهی می کردند و حصر آبادان تا مدت ها بعد هم شاید می ماند.» 5

با محاصره آبادان توسط نیروهای حزب بعث عراق امام خمینی (ره) فرمان آزادسازی آبادان از محاصره را در تاریخ 59 8 14 صادر کردند.

پس از آن رزمندگان اسلام خود را برای اجرای فرمان امام امت آماده کردند اما حضور بنی صدر و برخورد حذفی او با نیروهای انقلاب اجرای هر نوع عملیات موثر علیه جبهه دشمن را غیرممکن می کرد.

مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع بودند در تبیین وضعیت جنگ و برخورد بنی صدر با نیروهای سپاه می فرمایند: « کلا تا قبل از عملیات ثامن الائمه علیه السلام عملیات ها غالبا موفق نبوده است و شاید یک یا دو عملیات را بتوان نشان داد که تا حدودی موفق بوده و علتش هم این است که تا قبل از عملیات ثامن الائمه علیه السلام نیروهای مردمی به کار گرفته نمی شد. یعنی از بسیج و سپاه در عملیات به صورت کامل خبری نبود و سپاه امکانات نداشت و گذشته از این مسئولان نظامی حاضر نبودند حتی سپاه را در حیطه کار نظامی راه بدهند و لذا یکی از درگیریهای ما با بنی صدر همین مساله بود.» 6

معظم له می فرمایند: « وقتی که طرح عملیات ثامن الائمه از سوی برادران سپاهی مطرح شد بنی صدر به عنوان فرمانده وقت کل قوا حتی حاضر به شنیدن حرف ایشان نبود.» 7

علت این کار را از خود بنی صدر جویا شویم. این حرف خیانت بنی صدر را روشن تر می کند. در یکی از ملاقات هایی که شورای عالی سپاه با بنی صدر در زمان فرماندهی کل قوایی او و بستری شدن حضرت امام (ره) در بیمارستان داشتند یکی از اعضای شورای عالی سپاه از بنی صدر می پرسید: « چرا هر وقت ما می خواهیم با شما ملاقات کنیم باید روزها منتظر بمانیم ولی آقای مسعود رجوی ـ سرکرده منافقین ـ هر وقت اراده کند می تواند با شما ملاقات کند»

بنی صدر می گوید: « من باید این گروه ها را داشته باشم زیرا وقتی که ما از دولت آلمان علت شرکتشان در تحریم اقتصادی نسبت به ایران را پرسیدیم به ما گفتند: ما با مطالعه بولتن های پزشکی امام به این نتیجه رسیده ایم که امام بیش از سه ما دیگر زنده نیست. بنابر این امام سه ماه دیگر فوت می کند و روحانیت دسته دسته می شوند. تنها این گروه ها هستند که به علت داشتن تشکیلات در ایران باقی می مانند و قدرت را در دست می گیرند. من باید این گروه ها را داشته باشم.» 8

با این بیان بهتر می شود خیانت ها و علت عدم همکاری بنی صدر باسپاه و نیروهای مومن به انقلاب اسلامی را فهمید. گویا همه ی این طرح ها با تلاش سازمان منافقین و همکاری آمریکا صورت می پذیرفت.

شهید همت می گوید: « در ماه های نخستین جنگ ما پیش بنی صدر رفتیم و عنوان کردیم که از طریق نوسود می توانیم خیلی خوب روی مواضع عراق کار کنیم. عراق شهرهای نزدیکی به نوسود دارد فقط مشکل ما کمبود نیرو است. اما او می گفت: من حتی یک نفر نیرو به منطقه شما نمی دهم ! هر چه به او اصرار کردیم کمترین کمکی به ما نکرد!» 9

یکی از سرداران سپاه می گوید: « بچه های سپاه در جبهه باهماهنگی ارتش مقداری سلاح و مهمات تحویل گرفتند تا این که بنی صدر خائن متوجه این قضیه شد. او که نمی توانست وحدت سپاهی و ارتشی را تحمل کنند بعد از گذشت سه ماه از شروع جنگ تحمیلی با ابلاغ دستوری به ارتش فرمان داد که حتی یک فشنگ هم به سپاه تحویل داده نشود!» 10

مقام معظم رهبری می فرمایند: « یکی از دردهای بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهیزات بود و این را دست کم می توانست تامین کند؛ ولی هر بار که این ها برای چیز کوچکی مراجعه می کردند با ترش رویی مواجه می شدند. این را فراموش نمی کنم که گاه برای تهیه پنجاه قبضه آر. پی. جی غصه ای درست می شد... تلفن می کردیم به تهران می گفتند نیست و اصلا امکانات به سختی به این ها داده می شد.» 11

شاید برخی تصور کنند که بنی صدر با سپاه بد بود. اگر در ارتش هم کسی به سپاه اسلحه می داد و یا به مقابله با دشمن بر می خاست بنی صدر با او برخورد می کرد. بیشترین ضدیت را در این عرصه با شهید صیاد شیرازی داشت. کسی که به وحدت ارتش و سپاه می اندیشید و دلش برای اسلام و انقلاب اسلامی می سوخت. بنی صدر برای رسیدن به اهداف خود شهید صیاد شیرازی را از فرماندهی عزل کرد و درجه ی او را هم گرفت !

این ها گوشه ای از خیانت های بنی صدر به انقلاب اسلامی و جنگ است. هزاران زوایای پنهان از جمله حادثه 14 اسفند 59 در دانشگاه تهران تلاش بنی صدر به همراه ضد انقلاب و منافقین در داخل کشور توطئه هایی هستند که در نهایت امام (ره) را وارد عرصه ای نمود تا در 20 خرداد 60 فرمان عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا را صادر نمایند.

ده روز بعد هم نمایندگان مجلس شورای اسلامی رای به عدم کفایت سیاسی بنی صدر دادند و وی را از صحنه سیاسی کشور حذف نمودند. در نهایت بنی صدر پس از یک ماه مجبور شد با لباس و آرایش زنانه به همراه مسعود رجوی ـ سرکرده منافقین ـ از ایران فرار کند و به پاریس پناه ببرد!!

 

بنی صدر و تزاستفاده ابزاری از روحانیت**

بنی‌صدر قبل از انقلاب اسلامی در پاریس مقاله ای با نام " در روش " درباره نقش روحانیت در قیام علیه شاه نوشت. او ادعا کرد که روحانیت سنتی نمی توانند رهبری قیام را بر عهده داشته باشد، بلکه این روشنفکران هستند که باید مردم را در راه رسیدن به پیروزی هدایت نمایند. وی روحانیت را به علت حفظ ساختار سنتی عاجز از هرگونه نوآوری میدانست و بنا براین پیشنهاد میکرد که تا جای ممکن از روحانیت برای رسیدن به اهداف استفاده کرد. در واقع به نظر بنی صدر " اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت. "

این مقاله پس از انقلاب در شماره اول روزنامه انقلاب اسلامی سه شنبه 29 خرداد 1358 به چاپ رسید.

این مقاله به دست شهید مطهری میرسد و ایشان این مقاله را که " به قلم یکی از دوستان نادیده بود که سالها است در اروپا است " و بدون اینکه از نویسنده (بنی صدر) نام ببرد وی را " تا آنجا که شنیده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نیتی است " توصیف میکند. شهید مطهری به " قسمتی از این مقاله بحث رهبری باصطلاح سنتی نقد شده بود " اشاره مینماید و به بررسی آن میپردازند. ایشان با مقایسه اقدامات انقلابی روحانیت و روشنفکران در قرن اخیر، تفاوت روحانیت با روشنفکران را در این میداند که روحانیون به اسلام " به چشم حقیقت و هدف می‌نگرند نه به چشم مصلحت و وسیله و آن را مطلق می‌بینند نه نسبی ". روحانیت است که میتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است که تصور کنیم " هر مدعی روشنفکری که چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف کرده است قادر خواهد بود اسلام راستین را از اسلام دروغین باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نماید. "

بنابراین بهتر است که روشنفکران " بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافته‌اند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند. "

 

 

 

 






تاریخ : پنج شنبه 90/10/1 | 4:36 عصر | نویسنده : saaleh110 | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • تبادل رفت